واقعه وفس
پيش زمينه واقعه
شاه عباس كبير به هنگام فتح بغداد لشگري به سمت موصل فرستاد و بر آن شهر نيز مستولي گرديد و عده اي از مردم آن ناحيه را در« ولايات درگزين » و اطراف همدان يعني « سرزمين وفس » از توابع اراك فعلي سكونت داد. اين دسته از مهاجرين چون در مرام و مسلك با ايرانيان شيعي مذهب توافق عقيدت نداشتند در مواقع مقتضي به كوچكتر بهانه اي باعث زحمت بوميان شده و از تعصب نژادي و ديني چيزي فروگذار نمي كردند.
همين دسته از مردم سنت و جماعت به سال هاي سلطه افغانيان بر ايران دست انتقام از آستين جهالت كشيده و پي در پي زحمت افزاي ده نشينان اطراف خود مي گرديدند و به رهبري اينان، جماعت افغان به نهب و غارت ولايات اطراف خود مي پرداختند.
صاحب كتاب نفيس « عبرت نامه » (1) در ضمن حوادث اصفهان به هنگام تسلط محمود افغان بر آن شهر مي نويسد « مقارن اين حالات تنگي و گراني در اصفهان پديد آمد و نصرالله خان را به سه هزار نفر تعيين كرد كه در مملكتي كه اطاعت دارند گشت و گذار نمايد و از هر جا آذوقه به اصفهان نقل كند، هر كس تمرد كند او را قتل نمايد و مالش را تاراج كند، نصرالله خان به جانب همدان متوجه شد و اهالي چند بلاد و قري اطاعت كرده آذوقه به اصفهان روان كردند و انها كه تمرد كرده كشته، اموالشان به غارت رفت و درست به كار خود نظام نداده بود كه به درگزين رسيد و آن نزديك همدان شهري است، به استقبال نصرالله خان بيرون آمدند و لوازم خدمت را تقديم كردند و اهالي آنجا سني مذهب و در زمان شاه عباس از اهالي موصل جلاي وطن كرده به همدان آمده بودند و در درگزين توطن اختيار نموده و نصرالله خان چند روز در آنجا مكث كرده، 6 هزار سپاه از آنجا بيرون آورده با افاغنه 9 هزار كس به همدان به غارت و تاراج شد و مطيع را محبت كرده، مخالف را طعم عذاب چشانيده و از حيوانات، آذوقه بسيار گرفته به پنجاه هزار(2) شتر بار كرده به اصفهان فرستاد و در عرض 80 روز اين خدمت را به انجام رسانيد. بعد از چند روز سپاه تعيين شد و از درگزين، صد هزار نفر بي آذوقه كوچانيده به اصفهان آوردند و در خانه هاي بي صاحب جاي دادند و براي آنها املاك و اقطاع مشخص كردند و آنقدر در اصفهان از خلايق كم شد كه هيچ وجود و عدمشان معلوم نشد و اكثر از خانه هاي شهر خالي بود و از افاغنه مردم بسيار نيز تلف شده بودند و به جاي افغان از اهالي درگزين به دروازه ها محافظ و كشيك گذاشتند».
و نيز همين مؤلف مي نويسد ... « منادي از طرف افاغنه ندا در داد كه مردم بومي با افغانيان اگر جز مراسم تكريم و احترام به جاي آورند جزاي آنان تيغ تركش خواهد بود » ... بين افغانيان و ساير طبقات مراتبي به صورت زيرين بيان مي كند « درجه يكم افاغنه. دوم جماعت درگزيني كه سنيانند. سوم و چهارم مسيحيون و ارامنه. پنجم مجوسيان. ششم يهوديان. هفتم جماعت رافضي».
به صورتي كه صاحب عبرت نامه نوشته، جماعت درگزيني بعد از كارگذاران دولت اشرفي، شخصيت هاي بزرگ كشوري و لشگري را تشكيل و به راهنمايي آنان لشگريان افغان، دوست و دشمن خود را تشخيص داده – مطيع را محبت و مخالف را طعمه آتش غضب خود مي نمودند – به رهبري اينان عساكر يغماگر تا به دهات دور افتاده دست يافته و بار گران ضابطه خود را بار، و از آزار مردم ده نشين چيزي فروگذار نمي كردند ( شايد مثال معروف « اگر پدرسوخته نباشه اوغون چه ميدونه گنداو كجايه » يعني « اگر ناجنس نباشد افغاني چه مي داند ده گندآب در كجا است » از همين جا منشاء گرفته باشد ).
به طور خلاصه بايد گفت دوره حكومت افغان، حالت عموم موردم كشور زار بود ولي براي مردم نواحي شهرستان همدان و دهستانهاي تابعه آن به واسطه همين كوچيده ها، نزارتر و وجود اينان در دوره بدبختي اين ملت دردي بالاي دردها و عقده غير قابل حل به شمار ميرفته.
از نقل مورخ مزبور و زمينه واقعه آتي( واقعه وفس ) به خوبي مستفاد مي شود كه قسمت شمالي شهرستان اراك ( قسمت هاي وفس و بزچلو و كمي از شمال فراهان) در نيمه دوم دوران صفوي محل سكونت سنييان كوچ نشين يا كوچيده از نواحي موصل بوده كه اينان به واسطه رقابت هاي محلي و مذهبي، با بوميان سخت در زدوخورد بوده اند.
صورت واقعه
بر اثر « جنگ شهرگرد » و كشته شدن شاه سلطان حسين صفوي، بين دولت پوشالي افغان و عساكر مهاجم، صلحي به شرح زير برقرار شد كه تمامت قلمرو « علي شكر » تا « سر حد كزاز و فراهان » به قشون آل عثمان واگذار گردد، عليهذا ولايات ... الخ، ولايات تابعه اراك فعلي اكثرا" به دست عساكر آل عثمان افتاد و آنان با اهالي به طور وضوح معامله غالب با مغلوب، آنهم با حفظ تعصبات مذهبي و عادات مرسومه زمان عمل مي نمودند؛ از جمله به سال 1136 روز دوشنبه بيست و نهم ذيحجه، عده اي در حدود 10 هزار نفر از عساكر روم به رياست خاني پاشاي سابق الذكر از گردنه وفس پديدار گشته. سردار قشون جمعي از زعماي ملت را به نام « ميرزا كاظم ظهيرالدين» و« قاضي جعفر » و« شمس الدين » و عده اي ديگر را براي اخذ سيورسات طلب داشته و با ميل خود خراجي بر آنان مقرر داشتند. اهالي سيه روز وفس بدون تعلل آنرا قبول كرده و به جمع آذوقه اقدام نمودند ولي ساكنين وفس از مردم سنت جماعت متعصب محلي از پيش آمد مزبور كه به ملايمت مي گذشت نگران گرديده و كسي را از مردمان بي بند وبار بومي وادار به قتل يك نفر از سران سپاه عثماني نمودند. اين واقعه باعث هيجان شديد در ميان سنييان و تغيير نابهنگام رؤساي عساكر آل عثمان گرديد. فرمانده سپاه يعني خانك پاشا بدون فوت وقت امر به محاصره دهات تابعه وفس خصوصا" مركز آن دهات صادر مي كند. فرمانده لشگر روم در اين واقعه از شرارت و درندگي چيزي فروگذار نمي كند. مردم بي سلاح وفس از طبقه دهاقين كه خود را در چنگال درندگان سپاه غالب مشاهده مي كردند و راه چاره بر آنان مسدود شده بود، همگي از پشت بام خانه ها، اطراف ده خود را كه درياي لشگر در آن متلاطم بود مي نگريستند. آيا صداي ضجه آنان كوچكتر اثري در دل فرمانده لشگر نمود يا نه چيزي است كه موضوع بحث آتيه اين فصل مي باشد.
عصر دوشنبه 29 ماه مزبور، سپاه مهاجم محيط ده را از هر طرف مسدود كرده و منتظر فرمان سپهسالار خود مي باشند؛ مردم دهات تابعه وفس به خصوص قريه مركزي آن، چون دستشان از هر جا كوتاه بود به دنبال ملاي ده در معابد و مساجد تهاجم كرده و با ضجه و ناله از خداي خود فرجي بعد از شدت خواهان بودند. مردم خود ده مركزي دور خانه« ملا شاه بابا » نامي كه گويا شخص روحاني ده بود، جمع شده و براي رفع غائله مجلس مشورت آراسته بودند كه ناگهان زنان و دختران به قول مؤلف واقعه:
زنان و دختران از خوف لشگر سراسيمه دوان با ديده تر
در اين اثنا رسيده لشگر روم محيط خانه ها گشته در آن بوم
بيك لحظه تمامي را بخواري بكشتند و نكردند هيچ ياري
مؤلف واقعه مي گويد در اين حادثه 5 هزار كس از مردم وفس به قتل رسيد؛ تمام عورتيان را عريان به پيش انداخته و از آغوش زنان طفل دوساله بلكه سه ساله ها را نيز گرفته و در جوال هائي ريخته و به گودال مدفون نمودند. مي گويد ... بعد از همه اين گونه فجايع پسران و دختراني را كه بيش از سه سال داشتند جمع نموده و به عنوان اسارت به معسكر سپاه روم بردند. مردان آنها را كشته و بنيان آنانرا به آتش شرارت سوختند. از جمله مقتولين « قاضي جعفر » و « مير اسدالله » بودند كه پيكر آن دو مرد محترم را در معابر عمومي انداختند و « ظهير الدين » با جمعي ديگر به « كوه خاني » براي يك شبانه روز فراري و مخفي شده بودند كه يك نفر از سنييان بومي، سردار سپاه را به طرف كوه مزبور هدايت نموده و آنها را هم گرفته و به صد خواري بكشتند.
نويسنده كتاب بعد از بيان جزئيات واقعه مي نويسد:« بعد از آن مردم بيچاره وفس از ذكور و اناث و كبير و صغير كه از خوف رومي گريخته و به صحراها و بيابان پراكنده شده بودند، عساكر نكبت مآثر تعاقب ايشان كرده و بعد از مراجعت كه شب چهارشنبه باشد، خانه ها را به آتش كشيده و دوباره غارت و تالان كرده و طفلكان را اهل تسنن گرفته و به آتش مي انداختند».
روز چهارشنبه لشگريان عثمان لو بخصوص جماعت اكراد در صحاري و بيابانها بتعاقب گريختگان تا بشام گرديده و از زن و مرد، بوميان هر كه را مي يافتند از دم شمشير گذرانيده. نويسنده واقعه مي گويد در اين روزها عساكر عثماني تفريح كنان:
زآغوش زنان كودك گرفتند بعنف و كين ز كُه پرتاب كردند
در آن صحرا و باغات و بيابان فراوان رخته(ريخته) بد اطفال بي جان
و عده مقتولين روز چهارشنبه را به شش هزار نفر در حساب آورده؛ روز پنجشنبه همچون روز چهارشنبه در خلال نقب ها و كنده ها در پي جستجو و قتل و غارت مي بودند. در روز آدينه در حدود پنج هزار از زن و دختر جمع اوري نموده و ميرزا كاظم، زعيم آن قوم را غل در گردن نهاده و به طرف همدان رهسپار شدند.
نويسنده مقاله مي گويد كسانيكه در دنبال اسرا حركت كرده، نقل مي نمودند كه فاصل بين وفس تا همدان سراسر انباشته به كشتگان زنان و دختران اسير يا مقتولين دهات سر راه مي بود. بعد از كوچاندن اسرا، رئيس داراب كه در « كوه روسيان » مخفي بود با جمعي ديگر از اطراف به دهات تابعه وفس مراجعت نموده و تمام كشتگان را در حفره اي سرداب مانند در محل « كياسره » فعلي وفس حفر نموده و تمام كشتگان را در حفره مزبور جمع نموده و خاك بر آن ريختند، رئيس مزبور امر نموده كه از نوحه و زاري خودداري نموده و قصاص جملگي را از حق بخواهند.
اما « ميرزا كاظم » اسير، پس از چندي اسارت رها گرديد و به طرف مسكن اوليه خود مراجعت نمود. در قريه كميجان در خانه يوزباشي مريض گرديده و بعد از چندي رنجوري به زندگاني پر مشقت خود خاتمه داد.
احوال اسرا
سابقا" بيان گرديد كه پنج هزار نفر از مردم وفس را به اسارت وارد همدان يعني معسگر سپاه آل عثمان نمودند؛ در آنجا سردار سپاه اعلاميه اي صادر نمود كه اولياء اطفال اسير مي توانند با پرداخت قيمت يكنفر غلام يا كنيز، فرزندان خود را از مرد سپاهي كه آنرا ويژه خود دانسته خريداري نمايند. مردمان سيه روز وفس هر كدام توانستند وجهي تهيه و فرزند خود را خريداري نمودند. نويسنده اين واقعه « ملاميرباقر » كه خود جزو فراريان بوده مي گويد حقير را دختري بود به سن 7 سال كه اسير يك نفر« كُرد » گرديده بود و براي استخلاص او به همدان و ديگر نقاط سوق الجيشي عساكر روم رفتم ولي فرزند خود را نيافتم، با حالت يأس مراجعت كردم. وي مي نويسد « اسيران وفسي را به بغداد و حلب و صحنه و شام و قسطنطنيه و ديار بكر و كرمانشاه و موصل فرستادند».
بعد از واقعه
از عبارات نويسنده داستان چنان مستفاد مي شود كه خانك پاشا پس از قتل و غارت ولايات شمالي اراك، پادگاني از نظاميان خود در آنجا برقرار نموده و به طرف همدان مراجعت كرده است.
پادگان مزبور، راه تردد بر بوميان گرفته و آنانرا از كار مانع مي شده است تا بجائيكه بقيه السيف اهالي هم از گرسنگي و فقر تلف گرديده و بهائم آنان را در ظرف يكي دو سال به يغما بردند. مي نويسد مردم اين سامان كه معاش خود را بيشتر از گله داري تأمين مي كردند دست و پائي كرده هر يك چند رأس گوسفند و بز و ديگر بهائم، جمع آوري نموده و در صحرا مي چراندند. به هنگام چاشتگاهي، بدون مقدمه قبلي براي چندمين بار لشگريان احمد عارف پاشا به ييلاق ريخته و تمامي مال و گوسفندان اهالي را به يغما بردند.
وي تمامي حوادث واقعه را در حساب سنييان ساكن آن سرزمين گذاشته و مي گويد:
بظاهر قتل و غارت كرده رومي بباطن پيش رو گرديده سني
بهر جا آل عثمان ره نبودي معطل گشته، سني را ببردي
كه بلدي نمايد خانه ها را برون آرند از آن دفينه ها را
بلاي وفس اگر سني نمي شد هر انچ مخفي بدي غارت نمي شد
بعد از ذكر دهات پانزده گانه سني نشين كه ما سابقا" اسامي آنها را يادداشت نموديم، مي نويسد:« بعد از آن همه روزه عساكر آل عثمان كه ازهمدان مأموريت يافته از راه وفس و نواحي آن آمد و شد مي كردند و به دهات تابعه ما عبورشان بود و مردم وفس بدين سبب از خوف مي گريختند و تاب مقاومت نداشتند. در خانه ها را مي شكستند؛ آنچه بود از ميوه و غيره غارت مي كردند و همه روزه شيون تازه بر پا ميشد. تا آنكه وفس يكي از محال ضابط نشين آنان گرديد.
چون آنجا محل ضابط نشين شد هر روزه خراج تازه در كار بود. مردم بيچاره هنوز از توجيه اول فارغ نشده كه توجيه ديگر بر آنان تحميل مي شد:
زتوجيه هاي ناحق بسكه دادند تمامي ملك خود بر باد دادند
نه شب آسايش و نه روز راحت نبوده هيچكس را اين دو حالت
در پايان قصه مي گويد:
كمينه سيد مظلوم مهموم در اين ايام هميشه بود مغموم
شب و روز به گريه و زاري بودم و به دموع خود از خداي عالم راه فرج مي خواستم تا آنجا كه مي نويسد:
بده تو فتح و نصرت چندانكه داني بشاه شيعيان طهماس ثاني
الهي عمر و دولتش فزون ساز جميع دشمنانش سرنگون ساز...
سپهسالار او را كن تو ياري بروزگار زار اي حي باري
جنود پادشاه دادگستر فزون گردان بحق نور حيدر
در خاتمه كتاب خود مي نويسد: ... اين حكايت جهانسوز بتاريخ يوم الاثنين تحرير يافت. تمت الكتاب بعون ملك الوهاب بتاريخ ماتين و ثلاثين واحد بعدالف 1231 تحربر شد(3).
عاقبت كار سنيان درگزين
به نقل شيخ محمد علي حزين، اينان در قصبه درگزين از توابع همدان فتنه ها كرده بودند و هنوز داعيه خودسري بر سر داشتند. قلعه اي استوار نموده و به پايداري قدم جلادت حتي در جلو قواي نادري پيش داشتند؛ در وقتيكه نادر سرگرم كار خراسان بود، پادشاه ( شاه طهماسب ) به عزم دفع فتنه ايشان و استخلاص بقيه آذربايجان از اصفهان در حركت آمد.
شيخ محمد علي حزين مي گويد شاه در همراه بردن من اصرار داشت ولي مرا حالت و سامان آن سفر نمانده بود، پهلو تهي كردم و از اصفهان به شيراز روانه شدم ولي پادشاه از اصفهان حركت كرده با جماعت طاغيه درگزين محاربات نموده، قلعه ايشانرا منهدم و بقيه السيف را منقاد ساخته روي به آذربايجان نهاد.
از تمام گفته هاي بالا به خوبي مستفاد مي شود كه جماعت درگزين از مردم عامه و سنت جماعت در خلال سالهاي 1135 تا 1142 داعيه خودسري داشته و به نواحي اطراف دست تجاوز دراز كرده و از نهب و غارت و قتل و شرارت چيزي فروگذار نمي كردند.
در پايان؛ همان طعمي را كه يغماگران افغان از دست ارتش ايران چشيده، به ذائقه اينان نيز رسيده و نتيجه اعمال ناشايست خود را بخوبي چيده و « سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون ».
پاورقي ها:
(1): در عهد شاه سلطان حسين، سياحي اروپائي به اصفهان آمده مدت 26 سال در اصفهان اقامت و توقف نموده و با نظر دقت و درايت اسباب زوال دولت صفوي را ديده و شرحي در اين باب به زبان لاتين نوشته؛ آن شرح را ابراهيم نامي از ملازمان سلطان عثماني به زبان تركي ترجمه كرده و موسوم به « عبرت نامه » ساخته و در اسلانبول به طبع رسانيده. در زمان مرحوم مغفور نايب السلطنه رضوان جايگاه « عباس ميرزا » طاب الله ثراه، « عبرت نامه » مزبوره را « ميرزا عبدالرزاق بيك مورخ » از ملازمان آن حضرت به فارسي ترجمه نمود.
كتاب مزبور را « صنيع الدوله » در ذيل وقايع 1135 عينا" در « منتظم ناصري » نقل نموده. يك نسخه از كتاب مزبور به صورت خطي نزد نگارنده سطور موجود است كه با منقوله « اعتمادالسلطنه » في الجمله تفاوتي هم دارد.
(2): ارقام مزبور شايد خالي از اغراق نباشد.
(3): حكايت مزبور را ملامير باقر از مردمان وفس كه خود ناظر قضايا بوده با نظم و نثر مخلوط به رشته تحرير كشيده است. ما براي ضبط داستان حتي المقدور سعي كرديم كه عبارات مؤلف بعينه نقل شده باشد ولي چون بخصوص قسمت نظم كتاب بسيار سست و عاميانه بود از استنساخ عين كتاب صرفنظر نموده، تا اندازه واقعه را نقل به معني كنيم و در مواقع حساس حادثه، عين اشعار نويسنده را ضبط كرديم. بهر حال حادثه غم انگيز وفس يا تمام درگزين آنوقت، يكي از حوادث جانگداز و قتل عام هاي پر شرارت عساكر غالب روم به سال هاي سقوط دولت صفوي بوده است؛ و نيز از آقاي « فرج الله بينش » مدير سابق وفس، تشكر حاصل است كه در ضمن جستجوي آثار متعلق به وفس به جزوه مزبور دست يافته و آنرا به رايگان در اختيار نويسنده سطور گذاشته است. آقاي بينش از اشخاص با ذوقي است كه در ايام مديريت خود ببلده وفس در جمع لغات مخصوص تاتي يا زبان وفسي زحمتي به سزا كشيده و گردآورده هاي خود را نيز به رايگان در اختيار اينجانب گذاشته كه اگر بياري خداوند متعال موفق به انتشار كتاب « عادات و رسوم(قسمت پنجم كتاب) اراك » شديم، از گردآورده هاي مشاراليه استفاده نموده و در قسمت زبانهاي ويژه مردم اين شهرستان از آن استفاده خواهد شد.
منبع: كتاب تاريخ اراك؛ جلد دوم؛ صفحات 39 الي 47؛ تاليف مرحوم استاد دهگان.