مصاحبه با مریم سقلاطونی؛ شاعر و داستانویس جوان وفسی
قصد داشتم مطالبی در مورد خانم مریم سقلاطونی و آثارشان بنویسم که متوجه شدم سایت کتابنیوز به تازگی مصاحبهای جالب و کامل با ایشان انجام داده است؛ برای آشنایی بیشتر با خانم سقلاطونی، متن مصاحبه بدون کم و کاست در ادامه آورده شده است.
مقدمه و مصاحبه(مصاحبه کننده: روح اله نور موسوی):
متولد مرداد و حوالی «انقلاب» -1356- است و "گزیدهی شعر معاصر شماره 136"، "تو را گلهای عالم دوست دارند"، "خرچنگها برای ماهیها آواز می خوانند" و "از نامها خبری نیست" کتابهای مریم سقلاطونی هستند که با سلول سلول احساس و عقل و نگاه نافذش به رشته تحریر درآورده.
سقلاطونی برخلاف دیگر شاعران به بحران مخاطب معتقد نیست، میگوید شعر خود به خود مسیرش را طی میکند، الان نباید دنبال قله در شعر امروز گشت، مانیفستهایی هم که در ادبیات و به تبع آن در شعر اتفاق میافتد، فعلا در حد جریانهای شعری باقی مانده است. معلوم نیست به هدفی که حتی خودشان مد نظر دارند، برسند. الان هم برای نظر دادن زود است، آینده برای امروز تصمیم خواهد گرفت. فکر میکنم بیشتر حرکتهای ما، موجهای گذرا باشد.
شعر و شاعری در هر برههای طرفداران بسیاری داشته که هیچگاه به یک صنف و یک شهر هم محدود نمیشود. از پادشاه و وزیر و وکیل تا رعیت و کشاورز و خباز همه و همه شعر را غذایی برای روح میدانستند که اگر بگوییم «دسر» روزمرگی برای رهایی از شلوغی شهر و پرواز تا آرمان شهر، بیراه نگفتهایم . «شعر» موسیقی و ملودی روزگار کهن ایران زمین است، آنچنان که به جرأت میتوان گفت "هنر نزد ایرانیان است و بس"، بر محور و مدار شعر بیشتر زیبنده است که الحق شعر و شاعری نزد ایرانیان است و بس.
تب شاعر شدن هم البته از آن جور تیپهایی است که سرطان میآورد. مواد لازمش هم کمی طبع نازک، حضور در یک محفل خفن- از کافیشاپ تا استادیوم آزادی- استفاده ازعینک- درهر شکل و نوع- بلندکردن مو برای آقایان، متفاوت جلوه کردن- لباس- برای خانمها و بعد هم دفترچهای که معجونی است از واژگان مرتبط و غیرمرتبط! با این همه مریم سقلاطونی که هنر شعر را، مادربزرگ هنرها میداند، معتقد است کافیشاپ و پیپ و قیافه، کسی را شاعر نمی کند، «شاعری را آدمیت لازم است» این جمله را خانم سقلاطونی- با فتحه بر سین، نگفته، خودم گفتم!
برنده جایزه سال کتاب شعر- قلم زرین- شعر را یک هنر مقدس میداند. آنقدر هم جدی به شعرهایش نقد میزند که در همان برخورد اول، میفهمی که شعر به عنوان دغدغهای جدی در کلامش جاری است، شاید متانت و صراحت او در پاسخ به سؤالهایی که کمتر به شعر و شاعری مرتبط است، شخصیت صادق این شاعر خوش قریحه را بیشتر نمایان کند.
از یک شاعر چه سؤال غیرمنتظرهای به عنوان اولین سؤال میتوان پرسید؟
- نمیدونم.
شعر؟
- واقعا غیرمنتظره بود! دغدغه، مونس خلوت و تنهایی من- مثل یه سایه است که هیچ وقت رهام نمیکنه و همیشه همراهمه. مثل یه آینه شفاف و روراست که باعث ارتباط من با جهان درون خودم میشه.
اولین شعری که خواندی؟
- (بامکث تأمل انگیز که از یک شاعر بعید هم نیست) شاید شعر کتاب ابتدایی- من یار مهربانم!
یعنی شعرهایی مثل یه توپ دارم قل قلیه را اصلا نخواندین؟
- آها، بارون می یاد جرجر، پشت خونه هاجر... این الان یادم اومد.
اولین شعری که گفتید؟
- دوران دبیرستان- حدود دوم دبیرستان بود. الان که فکرش رو میکنم کلی خندهام میگیره. راجع به بهار بود موضوع انشا بود که من به شعر تبدیل کرده بودمش!
سعدی یا حافظ؟
- سعدی. نه، نه (بعد از تفکر طولانی) حافظ.
بالاخره کدام؟
- هردو را دوست دارم ولی بیشتر حافظ میخونم. هرچند داستانهای حکیمانه سعدی و شعرهای عاشقانه اون رو با هیچی عوض نمیکنم.
چرا بیشتر شاعرها سعدی رو به حافظ ترجیح می دن؟!
- شاعران دنبال خلوت درون هستند. حافظ عام تر از سعدیست. دغدغههای خاص باعث گرایش به سمت شعر سعدی میشه. شما رندی و عاشق بودن رو در شعر حافظ میبینید و حکمت رو در آثار سعدی.
آخرین کتابی که خواندید؟
- «شرح معلقات سبع» از احمد ترجانی زاده.
شعر طنز؟
- با بچهها این کارها رو دسته جمعی و برای تفنن انجام میدیم. البته الان بیشتر مد شده در رثای همدیگر یا مراسمهای خاص گفته بشه که باید بگم شیوع اون در آقایان به مراتب بیشتر از خانمهاست.
مادربزرگ هنرها؟
- شعر
چرا؟
- چون همه چیز از هر هنری رو شما بخواهید میتوانید در شعر پیدا کنید. تصویر، خط، نقاشی، موسیقی، فیلم. اگر تمام هنرمندان رو یه جایی حبس کنن، تنها شاعران هستند که می توانند هنر خودشان را خلق کنند. فکر کنم دلیل قانع کننده ای باشه. نه؟
زیباترین شعر؟
- قشنگترین شعری که تا به حال گفته شده و شما تمام هارمونی لازم را در اون میبینید توسط ذات اقدس الهی بوده و اون آفرینش اشرف مخلوقات یعنی انسانه.
غروب؟
- خیلی دوستش دارم. چون لحظهای که همه چیز به پایان میرسه و تموم میشه.
شایدم داره شروع می شه؟ شروع تاریکی؟
- از این نظر غم انگیزه وحشتناک. چون آدمی رو به یاد مرگ میاندازه. شاید به خاطر همین تلاقی باشه که زیبایی غروب دوچندان میشه. نمیدونم چرا عکاسها بیشتر متمایل به عکس انداختن از غروب هستند تا طلوع.
قرآن منظوم؟
- اصلا نمیپسندم. معنی نداره. قرآن کلام خداست. خدا هم این همه زیبایی را خلق کرد و شیوایی بیان را در کتاب آسمانی خودش قرآن به رخ مردم دنیا کشید تا عظمت اون رو تا حدی درک کنند. اونوقت یه شاعر بخواد زبان خدا رو توسط بیان و زبان ناقص خودش زیباتر کنه؟ از این مسخرهتر و توهین آمیزتر در هنر شعر چی میتونه باشه.
کافیشاپ، پیپ، چای، سیگار و بالاخره شعر؟
- هیچ نسبتی نداره ولی شاید یه عده می خوان با این چیزا قیافه بگیرن. شاعر خلوت نیاز داره نه شلوغی و بلبشو. با دود هم مخالفم به هر شکل! فکر میکنم میخوان ضعف شعرشون رو بین دودهای سیگار و پیپ قایم کنن!
گریه؟
- خیلی، به حال خودم گریه میکنم! برای اینکه به اونجایی که میخواستم برسم و باید میرسیدم و یا توی سرنوشتم بود نرسیدم. من خلق شدم برای کشف کردن. ولی فکر می کنم فرصتها رو از دست دادم به همین دلیل بارها به خاطرش گریه کردم. از خیلیها عقبم به همین دلیل هم ناراحتم.
جایزه کتاب سال؟
- تلخ.
مگه جایزه بادام طلایی بوده؟
- نه. چون ظرفیت جامعه هنری ما هنوز به اون سطح نرسیده که به آرا و نظرها احترام بگذاره. من اصلاً در جریان برگزاری این جایزه سال نبودم و کتاب من توسط ناشر برای جایزه سال ارسال شد و زمانی که به عنوان کتاب سال انتخاب شد، آماج حملات دوستان و غریبهها، جهت دریافت این افتخار عظیم (با لحن خاص) قرار گرفتم. دنیا ارزش این حرفها رو ندارد. ولش کنیم. سوالات تا اینجا داشت خوب پیش میرفت. خرابش کردید.
گاهی دلت برای خودت تنگ میشود؟
- از گاهی هم بعضی وقتها بیشتر. هر وقت که از دور و بریها میبرم بیشتر.
کتاب خودت رو بیشتر دوست داری یا دیوان حافظ؟
- اصلاً قابل مقایسه نیست. کتاب من دغدغه شخصی خودمه. در صورتی که دیوان حافظ جهان شمول و مانیفست کاملاً جهانی رو درون خودش داره که با بینش و منطقی مثال زدنی تونسته همه جا رسوخ کنه. مثال شما مقایسه یه قطره آب با اقیانوس بیکران بود.
انجمن شاعران مرده؟
- یه فیلم قشنگ و زیبا که دیدنش رو به همه توصیه می کنم بخصوص شاعران زنده!
خدا؟
- از رگ گردن به من نزدیکتر. حضورش رو همیشه حس می کنم در همه جا.
آخر شاهنامه؟
- می گن خوشه ولی به نظر نمییاد. انگار تموم لحظهها و فرصتهای فردوسی توی آخر شاهنامه تموم شده و این خیلی تلخه!
جنگ؟
- واقعاً هشت سال همراه با ترس، غم و غصه، ویرانی و زجر و خون دل. به نظر من تنها چیزی که ایران رو سرپا نگه داشت مردم اون بودند. بچهها تو اون دوره، به یه مرد واقعی تبدیل شده بودند. اصلاً قابل مقایسه نیستند 13 سالههای اون موقع با 13 سالههای حالا. مردم به انسانیت نزدیکتر بودن به خاطر اینکه به خدا نزدیک شده بودند.
جزیره مجنون؟