شهید سید عبدالحمید سجادی وفسی(اولین شهید انقلاب مشروطیت ایران)
طلبه شهید « سید عبدالحمید سجادی وفسی » یکی از بزرگان و شهیدانی است که نام او بر تارک تاریخ این سرزمین می درخشد و نام وفس را همچون نام خویش جاودانه ساخته است. آنچه نقل می شود شرح حال ایشان است که در آثار و تالیفات بزرگان آمده است.
آقای ابراهیم دهگان در کتاب فقه اللغه، صفحه 258 آورده است: « دومین شخص وابسته به وفس، عبدالحمید یعنی اولین شهید راه آزادی و مشروطیت ایران منتسب به خانواده ی نظام الدین وفسی است؛ سید نظام الدین دارای چهار پسر بود که کوچک تر از همه سید عبدالحمید می باشد، از سید عبدالحمید دختری به نام بانو هاجر، همسر مرحوم سید محمود نبوی وکیل دادگستری باقی می ماند. شهید عبدالحمید، بدوا" در محل اراک و سپس در قم و در پایان مقیم تهران گردید و در دروس آقایان آقا شیخ فضل الله نوری و شیخ مرتضی آشتیانی حاضر می شد.
در خلال سال های وبائی (1322 ق) از تهران فرار و پناهنده به کوهستان وفس شد و در همین جا با دختر عموی خود که خیلی جوان بود به امید یافتن اولادی وصلت نمود .... تازه صاحب اولادی شده بود که حادثه مشروطیت پیش آمد. سید عبدالحمید از رجالی نیست که شهرت علمی داشته باشد و یا بیانی شیوا و کلامی موزون به یادگار گذاشته باشد. سید نخستین کسی است که در روز انقلاب مشروطیت بدون ترس و هراس جلو رفت و جان خود را فدا نمود و اسم خویشتن را در تاریخ آزادی با خط درشت به صفحه اول نگاشت. تاریخ این حادثه بر کسی پوشیده نیست.... ».
مطالب فوق از کتاب « وفس در گذر زمان»، صفحه 210 نقل شده است. در زیر مطالبی در رابطه با شهادت ایشان، از وبلاگ « گروه آموزشی تاریخ متوسطه استان مرکزی »، با کمی اصلاح و تغییر، خواهد آمد:
شهادت سید عبدالحمید وفسی، اولین شهید انقلاب مشروطیت
طلبه مظلومی از سرزمین عراق عجم، "اراک" – روستای وفس
1285هش - 1324هق
در کتاب تاریخ معاصر ایران اشاره ای به جریان شهادت سید عبدالحمید شده، که چون به صورت مختصر از آن یاد شده است، مطالبی جهت ایضاح موضوع درج میگردد.
سید عبدالحمید وفسی فرزند سید نظام الدین وفسی بود که در تهران در مدرسه علمیه حاج ابوالحسن معمار باشی به تحصیل علوم دینی مشغول بود؛ ماجرایی که ذکر میگردد، شرح شهادت وی می باشد که دقیقا 25 روز بعد از این شهادت (19 تیر 1285) آثار آن ظاهر گشته و موجب بیداری مردم میگردد و فرمان مشروطیت در تاریخ 14 جمادی الثانی 1324 (14 مرداد 1285) صادر میشود واما شرح ماجرا:
به دنبال حادثه بانک که « شیخ محمد واعظ » مردم را به خاطر ایجاد « بانک استقراضی روس » وبی حرمتی به اجساد مسلمانان شورانده بود که موجب تخریب آن نیز گردیده بود، « عین الدوله » دستور دستگیری وی را صادر کرد. « شیخ محمد(سلطان المحققین) » ازسخنوران بزرگی بود که بی پروا در مجالس عزا از استبداد بد می گفت وبه « عین الدوله » دشنام میداد. روز چهارشنبه 18 جمادی الاول 1324(19 تیر 1285هش)، 2 ساعت پس از طلوع آفتاب، « شیخ محمد » سوار بر الاغش از محله سرپولک می گذشت ناگهان 200 تن سرباز دور او را گرفته و به سوی خانه ی « عین الدوله » روانه اش کردند. چون به نزدیک مسجد و« مدرسه حاج ابوالحسن معمار باشی » رسیدند، طلاب علوم دینی که از ماجرا خبر یافته بودند همگی بیرون ریختند و با کمک مردم بازارچه از حرکت شیخ جلوگیری کردند؛ سربازان، شیخ را در آن نزدیکی در قراولخانه ای (پاسگاه) زندانی کردند. آیت الله بهبهانی چون خبر یافت، فرزندش(احمد) را به یاری فرستاد؛ آمدن او مردم را دلیر کرد تا آنجا که به قراولخانه حمله کرده و« ادیب الذاکرین کرمانی » به داخل رفته « شیخ محمد » را درآورده و روانه شدند. « احمد خان یاور»، فرمان تیراندازی داد؛ در میان تیرها که اکثرأ هوایی شلیک می شد یک تیر به پای « ادیب الذاکرین » اصابت کرد که او را به زمین در غلطاند، در این هنگام طلبه ای جوان به نام « عبدالحمید »، در حالی که روزه بود واز درس « مرحوم آمیرزا محمد تقی مجتهد گرگانی » برمی گشت و کتاب هایش زیر بغلش بود به آن محل رسید وچون تیر خوردن « ادیب الذاکرین » را دید وآن اوضاع آشفته را، خون در رگهای او به جوش آمد و جلوی فرمانده سربازان رفت و به او پرخاش نمود که:
" تومگر مسلمان نیستی؟ مگر این جمع مسلمان نیستند؟ مگر این « ادیب الذاکرین » نوکر سید الشهداء نیست؟ چرا فرمان تیراندازی دادی؟"
سخنان این طلبه عراقی که با شور وحرارت ادا می شد « احمد خان » را ناراحت کرد تا آنجا که تفنگی از سربازان گرفت و قلب آن جوان پر شور را هدف قرار داد وآن بیچاره را غلطاند( تیر بین گلو و قلب جای گرفت و از پشت گردن خارج شد)، تن نیمه جان سید را به دوش گرفته و به « مدرسه حاج ابوالحسن معمار باشی » بردند؛ یکی از طلاب به نام « حاج شیخ محمود » خود را به روی جسم نیمه جان سید انداخت و گفت: "آقای من چه میخواهی؟"، سید جواب داد: "کمی آب، که عطش مرا اذیت می کند"، تا آب حاضر شد سید شبیه جد مطهرش « امام حسین(ع) »، با لب تشنه جان به جان آفرین تسلیم نمود وشهید گردید.
« حاج شیخ محمد واعظ » که مظلومیت سید را مشاهده کرد، خون وی را به صورت ومحاسن خود مالید و صدای گریه و ضجه و ناله از مردم بلند شد، سادات و طلاب صداهای خود را بلند کردند و زنان با صدای بلند گریه می کردند و به شیون و زاری پرداختند؛ در این میان قزاق ها با « سیف الدین میرزا»، مدیر توپخانه مظفرالدین شاهی در رسیده و جسد سید عبدالحمید را به همراه بردند. « علی کوهی »، یکی از جوانان غیرتمند آن محله، قزاقان و سربازان را تعقیب نموده و نعش سید عبدالحمید را پس گرفته و به مدرسه برگرداند.
این بار طلبه ها و سادات، نعش « عبدالحمید » را به مسجد جامع بردند؛ دکان ها نیز بسته و بازار تعطیل شد. عصر روز چهارشنبه، خیل عظیم مردم در مسجد جامع جمع شدند و به شیون و زاری وعزاداری پرداختند؛ روز پنج شنبه نوزدهم و جمعه بیستم جمادی الاول(21 و20 تیر ماه ) در مسجد غوغایی بود و با غوغایی که به دنبال چوب خوردن « حاج شیخ هاشم قندی » روی داد، تفاوت داشت. از هر سری صدایی بلند بود، کودکان با فریادهای بلند این شعر کودکانه را می خواندند: "محمد یا محمد یا محمد، برس فریاد امت یا محمد". صنف بزٌاز پیراهن خونین « سید عبدالحمید » را بر سر چوبی نصب کرده و در بازارهای اطراف مسجد به حرکت در آورده و بر سر وسینه می زدند. عده ای در اطراف نعش که در وسط مسجد گذاشته شده بود، گرد آمده و خروش به فلک برداشته بودند. از عمامه ی سید مقتول دو علم ساخته بودند؛ در دنبال یک علم سادات و طلاب جمع شده، « آقا سید ذبیح الله روضه خوان » به حالت حزن وعزا این مصرع را می خواندند:" یا حضرت صاحب زمان، الامان، الامان "؛
بازاریها در دنبال علم دیگر به این مصرع متکلم بودند:" یا محمد، امتت از دست رفت".
هر کس هنری در مراسم عزاداری داشت نشان می داد، روضه خوانها، روضه می خواندند و شُعرا شعر می سرودند؛ برای نمونه یک بند از مرثیه ای شامل 25 بند که به پیروی از دوازده بند مرحوم محتشم کاشانی سروده شده بود، توسط فَسیحُ الزمان « سید رضوان » نقل می شود:
بی حربه، چونکه جیش خداوند ذوالمنن بر حربیان شدند دلیرانه صف شکن
سلطان فوج، یاورعبدالمجید*، داد فرمان قتل جملگی از خبث خویشتن
شلیک با تفنگ نمودند حربیان، مجروح ساختند به یک حمله چند تن
در آن میانه سید و سالار سروران، عبد الحمید فخر زمان مفخر زمن
غافل ز ره رسید و زهنگامه بی خبر، انگشت حیرتش بشد آنگاه در دهن
چشمش به سوی معرکه افتاد محو و مات، از کارهای چرخ و زغوغای مرد و زن
نا گاه بی ملاحظه، سلطان فوج دون، تیری زد آتشین به تن شمع انجمن
ما بین سینه و گلویش تیر جا گرفت، از پشت او بدر شد و جانش شد از بدن
هم بی گناه بود و هم از خلق منزوی، هم ُبد غریب و بی کس و هم دور از وطن
تیرش به سینه خورد به مظلومی حسین، قلبش بگشت پاره به مجروحی حسن
تا جان برفت از تن جان جهان، برون زد صیحه جبرئیل که ای حی ذوالمنن:
از نو حسین کشته زجور یزید شد عبدالحمید کشته عبدالمجید* شد
بادا هزار مرتبه نزد خدا قبول قربانی جدید تو یا ایها الرسول
* عبد المجید میرزا، اسمِ اصلی عین الدوله بود.
علما، روز جمعه سید را در مسجد جامع به خاک سپردند. با فشارهای « عین الدوله » علما، مردم را به خاطر حفظ جانشان به منازلشان فرستاده و خود به مقاوت پرداختند.
هر چند پس از شهادت « سید عبد الحمید » و در این ایام، تعداد زیادی از مردم به شهادت رسیدند، ولی پس از چندی علما و مردم به عنوان اعتراض ( در حدود 3000 نفر) به قصد عتبات حرکت کردند؛ ابتدا به قم رفته، مدتی در آن شهر به تحصن پرداختند و وقتی خواسته های آنان به گوش « مظفرالدین شاه » رسید، دستور بازگشت محترمانه آنان را داد و فرمان مشروطیت را صادر کرد و پیروزی نصیب روحانیون و ملت گردید.
منابع:
- رضوانی، محمد اسماعیل، انقلاب مشروطیت ایران، نشر کتابهای جیبی، 1356، صفحه 108 به بعد؛
- ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، امیر کبیر، 1363، از صفحه 404 به بعد؛
- صدیق، حسن، نامداران اراک، نشر طرفه اراک، 1372، از صفحه 262 به بعد؛
- کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، امیر کبیر، 1370، از صفحه 95 به بعد؛
تهیه و تنظیم: گروه آموزشی تاریخ متوسطه استان مرکزی؛ احمد خمجانی فراهانی

